من از دیــــــــــدار رخش زرد گشتم
از شهر و دیــــــارم من طرد گشتم
خدایــــــــا زاندوه دلم خبرت هست؟
نمی بینی زعشقش کوه درد گشتم؟
روزی زگرمای وجودم آتش به پا بود
درتصادف با نگاهش من سرد گشتم
چنان آشوب و بلوایی در دلم شد
گویی با دنیــــــــــــا در نبرد گشتم
عشق را معنای تازه می بخشد دلم
گویی با عشق دینا من مرد گشتم
نظرات شما عزیزان: